اینترنت ندارمممممممممممممممم کمککککککککککک

سلاممممممممممممممم به همه مهربونای وب

دوستون دارم خیلیییییییییییییییییییییی زیاد که منو فراموش نکردید!

خیلی دلم میخواد بیام پیشتون و آپ کنم ولی فعلا اینترنت ندارم و منتظرم که وصل شه تا باز با کتابای متفاوت در خدمتتون باشم

فعلا باید ببخشید ایشاا... جبران شه محبتاتون دوستان مهربون با معرفت

اوه راستی بچه ها این اولین اول مهریه که من نمیرم سر کلاس  بعد ۱۸ سال درس خوندن فقط همین یه کار ازم بر میومد که اونم تموم شد  حالا بیکار موندم هی هی هی روزگار

 

بهار بهار ......چه اسم آشنایی

سلاااااااااااااااااااااااااااااااام

سال نو همگی مبارک!!!

صد سال به این سالا  خوش گذشت؟ خوب خوابیدید ؟ خوب ورجه وورجه کردید؟ من که نفهمیدم چه طوری گذشت!!!

راستی تولدم بوداااااااااااااااااااا روز دهم فروردین

آخی پیر شدم دیگه  ولی جاتون خالی خوش گذشت .خخخخخخ

دلم برای همتون تنگیده ،خیلی ببخشید که نمیتونم بیام وباتون به خدا خیلی دلم میخواد ولی الان حسابی مشغولم .انشاالله وسط تیر ماه عروسیمونه  بعدش سعی میکنم دیگه درست و درمون بیام نت

لطفا فراموشم نکنید و بهم سر بزنید.

باز این چه شورش است

باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتماست


باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظماست


این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله درهماست


گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است


گرخوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است


در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانویغم است


جن و ملک بر آدمیان نوحه می کنند
گویا عزای اشرف اولاد آدماست


خورشید آسمان و زمین، نور مشرقین
پرورده ی کنار رسول خدا، حسین


* * *
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
در خاک و خون طپیده میدان کربلا


گر چشمروزگار به رو زار می گریست
خون می گذشت از سر ایوان کربلا


نگرفت دست دهر گلابیبه غیر اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضایقه کردندکوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا


بودند دیو و دد همه سیراب ومی مکند
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا


زان تشنگان هنوز به عیوق می رسد
فریادالعطش ز بیابان کربلا


آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خیمه یسلطان کربلا


آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلندشد


* * *
کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی
وین خرگه بلند ستون  بیستونشدی


کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه
سیل سیه که روی زمین قیرگونشدی


کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت
یک شعله ی برق خرمن گردون دونشدی


کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان
سیماب وار گوی زمین بی سکون شدی


کاشآن زمان که پیکر او شد درون خاک
جان جهانیان همه از تن برون شدی


کاش آن زمانکه کشتی آل نبی شکست
عالم تمام غرقه دریای خون شدی


آن انتقام گر نفتادی به روزحشر
با این عمل معامله ی دهر چون شدی


آل نبی چو دست تظلم  برآورند
ارکان عرشرا به تلاطم درآورند


* * *
برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند
اول صلا بهسلسله ی انبیا زد


نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید
زان ضربتی که بر سر شیرخدا زدند


آن در که جبرئیل امین بود خادمش
اهل ستم به پهلوی خیرالنسازدند


بس آتشی ز اخگر الماس ریزه ها
افروختند و در حسن مجتبی زدند


وانگهسرادقی که ملک مجرمش نبود
کندند از مدینه و در کربلا زدند


وز تیشه ی ستیزه درآن دشت کوفیان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند


پس ضربتی کزان جگر مصطفیدرید
بر حلق تشنه ی خلف مرتضی زدند


اهل حرم دریده گریبان، گشوده مو
فریاد بردر ِ  حرم کبریا زدند


روح الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشمآفتاب


* * *
چون خون ز حلق تشنه ی او بر زمین رسید
جوش از زمین به ذروه عرشبرین رسید


نزدیک شد که خانه ی ایمان شود خراب
از بس شکست ها که به ارکان دینرسید


نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند
طوفان به آسمان ز غبار زمینرسید


باد آن غبار چون به مزار نبی رساند
گرد از مدینه بر فلک هفتمینرسید


یکباره جامه در خم گردون به نیل زد
چون این خبر به عیسی گردون نشینرسید


پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبیا به حضرت روح الامینرسید


کرد این خیال وهم غلط کار کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرینرسید


هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال
او در دلست و هیچ دلی نیستبی ملال


* * *
ترسم جزای قاتل او چون رقم زنند
یک باره بر جریده ی رحمت قلمزنند


ترسم کزین گناه شفیعان روز حشر
دارند شرم  کز گنه خلق دم زنند


دستعتاب حق به در آید ز آستین
چون اهل بیت دست در اهل ستم زنند


آه از دمی که باکفن خون چکان ز خاک
آل علی چو شعله ی آتش علم زنند


فریاد از آن زمان که جواناناهل بیت
گلگون کفن به عرصه ی محشر قدم زنند


جمعی که زد به هم صفشان شورکربلا
در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند


از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آنناکسان که تیغ به صید حرم زنند


پس بر سنان کنند سری را که جبرئیل
شوید غبارگیسویش از آب سلسبیل


* * *
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار


موجی به جنبش آمد و برخاست کوه
ابری به بارش آمد وبگریست زار زار


گفتی تمام زلزله شد خاک مطمئن
گفتی فتاد از حرکت چرخبی‌قرار


عرش آن زمان به لرزه درآمد که چرخ پیر
افتاد در گمان که قیامت شدآشکار


آن خیمه‌ای که گیسوی حورش طناب بود
شد سرنگون ز باد مخالف حبابوار


جمعی که پاس محملشان داشت جبرئیل
گشتند بی‌عماری محمل شتر سوار


با آنکه سر زد آن عمل از امت نبی
روح‌الامین ز روح نبی گشت شرمسار


وانگه ز کوفهخیل الم رو به شام کرد
نوعی که عقل گفت قیامت قیام کرد


* * *
بر حربگاهچون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد


هم بانگ نوحه غلغلهدر شش جهت فکند
هم گریه بر ملائک هفت آسمان فتاد


هرجا که بود آهویی از دشت پاکشید
هرجا که بود طایری از آشیان فتاد


شد وحشتی که شور قیامت به باد رفت
چونچشم اهل بیت بر آن کشتگان فتاد


هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخم های کاریتیغ و سنان فتاد


ناگاه چشم دختر زهرا در آن میان
بر پیکر شریف امام زمانفتاد


بی اختیار نعره ی هذا حسین زود
سر زد چنانکه آتش ازو در جهان فتاد


پسبا زبان پر گله آن بضعةالرسول
رو در مدینه کرد که یا ایهاالرسول


* * *
اینکشته ی فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست


ایننخل تر کز آتش جانسوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست


این ماهیفتاده به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست


این غرقهمحیط شهادت که روی دشت
از موج خون او شده گلگون حسین توست


این خشک لب فتادهدور از لب فرات
کز خون او زمین شده جیحون حسین توست


این شاه کم سپاه که باخیل اشگ و آه
خرگاه زین جهان زده بیرون حسین توست


این قالب طپان که چنینمانده بر زمین
شاه شهید ناشده مدفون حسین توست


چون روی در بقیع به زهرا خطابکرد
وحش زمین و مرغ هوا را کباب کرد


* * *
کای مونس شکسته دلان حال ماببین
ما را غریب و بیکس و بی آشنا ببین


اولاد خویش را که شفیعان محشرند
درورطه ی عقوبت اهل جفا ببین


در خلد بر حجاب دو کون آستین فشان
واندر جهان مصیبتما بر ملا ببین


نی ورا چو ابر خروشان به کربلا
طغیان سیل فتنه و موج بلاببین


تن های کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهای سروران همه بر نیزه هاببین


آن سر که بود بر سر دوش نبی مدام
یک نیزه اش ز دوش مخالف جدا ببین


آنتن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکه ی کربلا ببین


یا بضعةالرسول زابن زیاد داد
کو خاک اهل بیت رسالت به باد داد


* * *
خاموش محتشم که دلسنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه ی طاقت خراب شد


خاموش محتشم که ازین حرفسوزناک
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد


خاموش محتشم که ازین شعر خونچکان
دردیده ی اشگ مستمعان خون ناب شد


خاموش محتشم که ازین نظم گریه خیز
روی زمین بهاشگ جگرگون کباب شد


خاموش محتشم که فلک بس که خون گریست
دریا هزار مرتبهگلگون حباب شد


خاموش محتشم که بسوز تو آفتاب
از آه سرد ماتمیان ماهتابشد


خاموش محتشم که ز ذکر غم حسین
جبریل را ز روی پیامبر حجاب شد


تا چرخسفله بود خطایی چنین نکرد
بر هیچ آفریده جفایی چنین نکرد


* * *
ای چرخغافلی که چه بیداد کرده ای
وز کین چه ها درین ستم آباد کرده ای


بر طعنت این بساست که با عترت رسول
بیداد کرده خصم و تو امداد کرده ای


ای زاده زیاد نکرده استهیچ گه
نمرود این عمل که تو شداد کرده ای


کام یزید داده ای از کشتنحسین
بنگر که را به قتل که دلشاد کرده ای


بهر خسی که بار درخت شقاوتست
درباغ دین چه با گل و شمشاد کرده ای


با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو
با مصطفیو حیدر و اولاد کرده ای


حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن
آزرده اش به خنجربیداد کرده ای


ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشردرآورند

محتشم کاشانی

زازا عروس میشود

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

سلام به دوستان زبل

خوبید؟

منم خوبم

یادتونه بهتونه گفتم از ازدواج و وابسته شدن میترسم ؟!  

خب پیش اومد .

این دفعه ولی نمیدونم چرا نترسیدم  انتخاب کردم! اعتماد کردم و منتظرم نتیجه اشو ببینم برام خیلی دعا کنید چون؛

زازا عروس میشود

البته ناگفته نماند که خانواده و دوستان و آشنایان در حالت ... به سر میبرن

که چی شده زازا خان تبدیل به زازا خانوم شده و بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــه دیگه

بگذریم؛

به همین مناسبت کتاب امروز رو یه عشقولیه دیگه از کتابای عشقولیم انتخاب کردم و اونم این کتابه

                          "من او"

این کتاب رو هم مثل کتابای دفعه قبل رضا امیر خانی نوشته ولی حال و هواش یه کم فرق داره و ضریب عشقولیش بالاتره .

"من او" اولین کتابی بود که از رضا امیرخانی خوندم و همونطور که دفعه قبل بهتون گفتم با این کتاب وارد دنیای جدیدی از عشق و داستان نویسی شدم

داستان "من او" مال سالهای ۱۳۰۰ به بعد و زندگی شخصیت های اصلیش از بچگی تا پیری رو تعریف میکنه

علی فتاح شخصیت محوری این داستانه که اول داستان ۱۰ سالشه و تنها نوه پسر حاج فتاحه که مرد ثروتمند و با نفوذیه   علی تو همون عالم بچگی عاشق مهتاب دختر سریدار و خدمتکار خونه اشون میشه و از اینجای داستانه که من خیلی دوستش دارم  به قدری عشق علی و مهتاب قشنگ و پاکه که آدم گریه اش میگیره . داستان یه جور لطیفی این عشقو تعریف میکنه که هم به عمقش پی میبری هم به پایداریش و هم به پاکیش

علی و مهتاب  به علت مخالفت خانواده ها و سطح طبقاتی بسیار متفاوتشون با مخالفت ای زیادی در مورد عشقشون بر میخورن  بخصوص از طرف مامان علی ولی یه درویش مصطفی یی توی این داستان هست که حرفای باحالی میزنه و یه روزم به علی که دیگه به سنی رسیده که میخواد با مهتاب ازدواج کنه میگه :"باید وقتی من بهت گفتم آماده ای با مهتاب ازدواج کنی یعنی وقتی که اینقدر وارسته باشی که خود مهتاب رو بخوای نه جاذبه های دیگه اشو"

خلاصه این زمان سالهای سال طول میکشه تا به چند صفحه آخر کتاب و زیباترین قسمتهاش میرسه....

امیدوارم از این کتاب لذت ببرید

یادتون نره دعام کنید و متظر آپ های زازا باشید

زازا عروس میشود

خخخخخخخخخخخخخخخ

سلام به دوستان ذبل  

به علت عروس شدن زازا تا اطلاع ثانوی این ورا پیدام نمیشه

ارمیا و بیوتن

علم میگوید ماهی به خاطر دور شدن از آب به دلایل طبیعی میمیرد. اما هر کس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد، تصدیق میکند که ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی میرد. ماهی به خاطر آب خودش را میکشد...

 

سلااااااااااااااااااااام بچه ها

طاعاتتون قبول باشه انشاالله .

ببخشید به خاطر این همه تاخیر  روزه منو برده بود  البته چند روزم اینترنتم خراب شده بود خلاصه هینطوری هی بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــانه میاره این زازای تنبل  

حالا بگم که این آپ با کمک اردیبهشت عزیزم درست شده و امیدوارم خوشتون بیاد

این چند وقت مشغول خوندن چندتا کتاب بودم که حال و هواش یه کم فرق میکرد و البته خیلی به دلم نشست .یکی از اونها همین بیوتنه که میخوام امروز براتون بگم و ادامه یه کتاب دیگه به نام ارمیاست.

این دوتا کتاب رو یکی از نویسنده های مورد علاقه ام نوشته یعنی "رضا امیرخانی" که اولین بار وقتی دوم دبیرستان بودم کتاب "من او" رو ازش خوندم و وارد دنیای جدیدی از عشق و داستان نویسی شدم.

شاید این مدل کتابارو خیلی ها نپسندند ولی برای من خیلی بی اندازه جالب بودن

"رضا امیرخانی" نگارش بسیار بسیار خاص خودشو داره و به نظر من خیلی نو و خیلی لذت بخشه من وقتی کتاباشو میخونم احساس میکنم دارم دفتر خاطرات میخونم یه جورایی هر جور که دوست داره مینویسه کاملا با سلیقه خودش  

رضا امیر خانی؛ کسیه که مثل هیچکس نیست یا کسیه که هیچکسی مثل اون نیست.

به نظرم یکی از ویژگی های نوشته هاش اینه که آخر داستان رو که نه؛ حتی چند صفحه جلوتر رو هم نمیشه حدس زد، داستان هاش یه روند درهم ولی جذاب دارن... و دیگه اینکه کتابای آقای امیر خانی همیشه به زیباترین شکل ممکن تموم میشن نه به دلخواه ترین شکل...

حالا بریم اول سراغ ارمیا :

ارمیا یکیه مثل همه ی ما؛

برای همه ی ما یه زمان خاصی وجود داره که معنی زندگی رو می فهمیم و بر اساس فهم خودمون از زندگی یه سری اعتقاداتی پیدا می کنیم و طبق اونا مسیر زندگی مونو تعیین می کنیم. اون عقاید برای خودمونه و برامون اهمیت داره و همیشه سعی می کنیم ازشون دفاع کنیم.

بعضی وقت ها خیلی متعصبانه روی عقیده ی خودمون پافشاری می کنیم، بعضی وقت ها هم خیلی روشنفکرانه عقاید دیگران رو هم می شنویم مقایسه می کنیم و شاید توی عقایدمون تجدید نظر کنیم، بعضی وقت ها هم...

می شه خیلی از این " بعضی وقت ها " نوشت! به تعداد تک تک ما...

خلاصه، ارمیا هم یکیه مثل همه ی ما، با همه ی این بعضی وقت ها!

داستان ارمیا تو روزهای آخر جنگ شروع میشه و قبول قطع نامه . ارمیا یه رزمنده است که اول یکی از بچه های پولدار بالاشهری بوده و دانشجوی عمران ولی بعد میره تو یکی از مساجد پایین شهر و از اون طریق برای جبهه رفتن اقدام میکنه . خلاصه جنگ تموم شده و ارمیا برمیگرده به خونه در حالی که عزیزترین دوستاشو  از دست داده.

روزها میگذرن ولی ارمیا نمیتونه خودشو با زندگی روزمره وفق بده . خلاصه بعد از مدتی تصمیم میگیره بره شمال تا یکمی تنها باشه

میره شمال شب اول با چندتا معدن چی آشنا میشه که تو کوه های کنار جنگل در یک معدن سنگ کار میکردن و همونجا هم زندگی میکردن صبح روز بعد ارمیا از معدنچی ها خداحافظی میکنه و میره تا  چند هفته ای رو تنهای تنها و فقط با خدا تو جنگلهای شمال بگذرونه یکی از معدنچیها که به ارمیا علاقه خاصی پیدا کرده بعد از چند هفته که ارمیا نمیاد نگران ارمیا میشه و سه تا از معدنچی های دیگه رو میفرسته دنبال ارمیا .خلاصه ارمیارو پیدا میکنن و برمیگردونن ولی ارمیا تصمیم میگیره به جای یکی از کارگرا که میخواد بره مرخصی بمونه و تو معدن کار کنه .

روزها میگذرن و ارمیا به کار تو معدن عادت میکنه و کارگرای معدن و خانواده هاشون به ارمیا ، تا اینکه یه روز رئیس معدن میاد و برای کارگرا یه رادیو میاره تا حوصله شون سر نره...

اون روز ،روز چهاردهم خرداد سال هزارو سیصدو شصت و هشت بوده و وقتی بالاخره موج رادیو پیدا میشه ارمیا میشنوه که :

ساعت هفت بامداد ،اینجا تهران است صدای جمهوری اسلامی ایران.....

بسم الله الرحمن الرحیم...انا لله و انا الیه راجعون.روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان،حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست.....

و............

داستان بی وتن رو نباید تعریف کرد که همه لذت خوندنش به همین بی اطلاع بودن از اصل داستانشه... ولی میشه از ارمیای بی وتن گفت:

کتاب "بیوتن" ادامه ای بر ارمیاست و فقط یه کم از نکاتش براتون میگم که داستان درمورد ایرانی های مسلمون مقیم آمریکاست و متن کتاب یه جوریه که اینو احساس کنی و مرتب بین متن فارسی تیکه هایی از صحبت ها به انگلیسیه .

برای من خیلی جالب بود که تناقض های شخصیت اصلی بین زندگی آمریکایی و شخصیت مذهبی خودش یه جورایی تناقضهاییه که ما امروز داریم .

بیانی که شخصیتهای مقیم آمریکا از اعتقدات دینی دارن و انتقادهایی که میکنن به نظر من چیزیه که ما امروز باهاش مواجهیم . یه جوری شدیم که همه چیز رو با منطق خودمون میسنجیم که یا باید جوابگوی عقل ما باشه یا حداقل یه پولی بهمون برسونه .

کارای ما و شخصیت های این کتاب مثل همون چند جمله ایه که اول آپم نوشتم . فرق عقل و احساس...

اسم این کتاب به نظرم خیلی خاصه؛ بی وتن، بیوتن، بی وطن (البته این در صورتی که فکر کنیم نویسنده عمدا به جای ط نوشته ت) و... بستگی داره چطوری خونده بشه، ولی برای اینکه بتونیم دقیقا معنی بی وتن رو بفهمیم باید حتما همه ی ۴۸۰ صفحه کتاب رو بخونیم.

 


تعداد صفحات: 276

 قيمت: 2500 تومان

 قطع: رقعي

ناشر: انتشارات سوره مهر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

تعداد صفحات:۴۸۰

قیمت:۷۵۰۰ تومان

قطع:رقعی

ناشر: سوره مهر

شهادت امام مهربانی ها تسلیت باد!

کویین

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام

دوست جونای خودم چطورن ؟

امروز یه کتاب رمان میخوام براتون معرفی کنم که از جنگ بین انگلیسی ها و ایرلندی ها گرفته تا جنگ آمریکا (لیبرالها و دموکراتها)، زندگی مهاجران ایرلندی و برده های سیاه پوست رو پوشش میده .

این کتاب اسمش کویینه

 

داستان "کویین" اینجوری شروع میشه:

 که از اختلافات و جنگهای بین ایرلندیها و انگلیسی های متجاوز میگه و از خانواده ای که علی رقم اینکه پدرشون با انگلیسی ها همکاری و سازش داره ولی بچه هاش بخصوص پسر کوچیکش "جیمی" در گیر مبازه میشه و تو یکی از درگیریها بهترین دوستشو از دست میده بعد از این ماجراها چون "جیمی" تحت تعقیب بوده تصمیم میگیره به آمریکا مهاجرت کنه.

اینجای کتاب وقتی "جیمی" به طرف آمریکا میره و به ساحل اون نزدیک میشه یه چند صفحه درباره آمریکا میگه که به نظر من خیلی قشنگه (هرچند که من کلا از آمریکا خوشم نمیاد ولی این چند صفحه خیلی قشنگه)

خلاصه "جیمی" تو آمریکا سراغ برادرهای بزرگترش میره و با اونا مشغول کار میشه و کم کم با زمینایی که میخره خیلی خیلی خیلی ثروتمند میشه، یه پیشخدمت مخصوص سیاه پوست میخره به نام "کاپیتان جک"  و با خانمی به اسم "سارا" ازدواج میکنه و در طی چند سال ملک خیلی معروفی رو میسازه به اسم "دوراهی سرو" و صاحب صدها برده میشه

"جیمی" که دیگه بزرگ شده و صاحب مال و منال اسم اصلی خودش یعنی "جیمز جکسون رو به کار میبره

 بین اون برده ها یه زن برده هم به اسم "آنی " میخره که کاپیتان جک عاشقش میشه و باهاش ازدواج میکنه کاپیتان جک و آنی زندگی خیلی عاشقانه و خوبی داشتن و صاحب دختری شدن که اسمشو "ایستر" گذاشتن

جیمز هم در این میان برای اداره برده ها یه مباشر املاک استخدام میکنه و این مباشر عاشق آنی میشه ،آنی هم که شوهر و بچه داشته هی از این مرد دوری میکنه تا اینکه یه روزی که جیمز از املاکش بیرون رفته بوده مباشر آنی رو از کاپیتان جک و بچه اش جدا میکنه و میفروشتش و کاپیتان جک رو هم به طرز فجیعی کتک میزنه

خلاصه جیمز اون مباشرو اخراج میکنه اما از اینجای داستانه که کاپیتان جک نسبت به جیمز کینه ای به دل میگیره و تصمیم میگیره کاری کنه که پسر دوم جیمز یعنی "جس"  تبدیل به یکی از مبارزین آزادی برده ها بشه پس شروع به آموزش دادن جس و جذب اون به خودش میکنه ...........

این داستان یه جورایی مثل برباد رفته  میمونه که از زبون برده ها نقل شده باشه . من همیشه از داستانهایی که درباره جنگ آمریکاست خوشم میومد مثل همین برباد رفته و زنان کوچک و... ولی هیچوقت محوریت داستان برده ها نبودن و این داستان برام خیلی جذاب بود

"کوئین" داستان بسیار بلندیه که زندگی و سرگذشت سه نسل از یه خانواده رو میگه و از روابط اونها با برده هاشون صحبت میکنه که این ارتباط با برده ها در دوران "جس" شکل خیلی حساسی به خودش میگیره و به جاهای باریک میکشه...

امیدوارم بتونید بخوننید و لذت ببرید


نویسنده : لکس هیلی

مترجم : فریده مهدوی دامغانی

نشر : البرز

قطع : رقعی

قیمت :۳۹۰۰ تومان

دریاچه شیشه ای

سلااااااااااااااااااااااااااااااام بچه ها

ببخشید یه هفته تاخیر افتاد .

خیلی کار داشتم و روزام نا مرتب بود البته از همه مهمتر حال هم نداشتم

عوضش الان یه رمان باحال براتون معرفی کنم که کیف کنین

این رمانو هدی بهم معرفی کرده و جزو کتابهایی بود که خیلی خوشش اومده بود و بهم گفت ارزش خوندن داره .جدا راست میگفت

اسم این کتاب "دریاچه شیشه ای" ه نویسنده اش مائیو بنچی" ه و مترجمش قدسی گلریز

داستان "دریاچه شیشه ای" خیلی با داستان های دیگه ای که خونده بودم متفاوت بود . و تو یه قسمت خیلی خاص کتاب واقعا بهت زده شدم و باورم نمیشد این اتفاق افتاده باشه

میدونید جسارت توی داستان بکار گرفته شده بود و این برای من خیلی جالب بود.در عین حال که هیچ نشونه ای هم بهت نمی داد که حتی حدس بزنی که چه اتفاقی افتاده

فوق العاده بود

دیدید تو نقد لاست میگن از فاکتو Wow استفاده شده ،اینجا و تو این داستان هم همین اتفاق میافته.

از داستان این کتاب زیاد نمیتونم براتون بنویسم چون فاکتور Wow داستان تقریبا اولای داستانه و نمیخوام برای کسایی که دوست دارن برن بخوننش این لذت رو از بین ببرم فقط همین قدر میگم که:

داستان "دریاچه شیشه ای" داستان افراد یه خانواده است که تو یه شهر کوچیک ایرلندی زندگی میکنن  مرد خانواده "مارتین" داروسازه محترمیه که همه دوسش دارن  و در نقطه مقابل زنش "هلنا" ست که خیلی زیبا و اسرار آمیزه و برای مردم ساده اون حوالی زیادی باشکوه به نظر میرسه . مردم و دوستانشون هم زیاد باهاش راحت نیستن و معمولا کاری به کارای عجیب و غریبش ندارن.

درضمن "هلنا" عاشق این بود که تو ساحل دریاچه ای که همون نزدیکیها بود ساعت ها در سکوت قدم بزنه

این مادر و پدر دو تا بچه هم دارن ،یه پسر و یه دختر که در اصل شخصیت محوری داستان همین دختر و روابطش با شخصیت های دیگه است.

اول داستان کیت یه دختر بچه 10 ساله است و با دوستش کلایونا به مدرسه میره و همه هم وغمش اینه که مثل کلایونا زیبا باشه  البته کلایونا یه خورده بد قلق و جنجالی هم هست و با کیت مرتب در حال قهر و آشتی ان .

پدر کلایونا یه پزشکه و دوست صمیمیه "مارتین" یعنی پدر کیته و این دوستی باعث میشه که اعضای این دوتا خانواده اوقاتشونو با هم بگذرونن و در ارتباط تنگاتنگ با هم باشن .

بعد از مدتی که کیت بزرگ میشه و فارغ التحصیل میشه تصمیم میگیره به دوبلین بره و در رشته مدیریت هتلداری ادامه تحصیل بده در همین اثنا هم پسر مدیر هتل شهر عاشق کیت میشه و این انتخاب رشته رو به معنی علاقه متقابل کیت تعبیر میکنه این پسره هم خیلی طفلکیه و من دوسش داشتم 

خلاصه تو این زمانه که کیت برای یکی از سفرهای تفریحیش لندن رو انتخاب میکنه و در اونجا عجیبترین و شوک آورترین اتفاق زندگیش منتظرشه

متاسفم اگه خیلی واضح درمورد زیبایی های داستان نمیتونم بگم ولی حتما این کتابو بخونین  متفاوت ،زیبا و آخرش خیلی لذت بخشه

 


 

مشخصات کتاب

  • تعداد صفحه: 984
  • نشر: روزگار (05 خرداد، 1387)
  • شابک: 964-6675-24-7
  • قطع کتاب: رقعی
  • وزن: 1800 گرم

وااااااااااااااااااااااای

وای خدایا ...

این ضایعترین جام جهانی بود که تاحالا دیدم

یادت بخیر جام جهانیه ۲۰۰۶ آلمان چقدر محشر بودی

بدم میاد از این تیم تازه به دوران رسیده

این کارشناسام که حالمو بهم زدن انقدر گفتن :  اینی که میبنین تقابل بارسلونا و رئاله اون یکی رو که میبینین تقابل رئال و بارساست ! اون یکی دیگه رم که میبینین به یه نحو دیگه ای تقابل بارسا و رئاله   وااااااااااااااااااااااااا !

باز خدارو شکر "مولر" شد آقای گل  

جون من؟؟؟؟؟؟؟؟؟الان گفت پویول نمیخواد فعلا فعلنا از فوتبال خداحافظی کنه!!!!!

توروخدا !! ۵۰ سالت شده دیگه .

 

داستانکی به یاد قهرمان 4سال پیش

سلاااااااااااااااااااااااام دوستان زبل

بچه ها جون چون دلم خیلی برای ۴سال پیش که خیلی ذوق مرگ شده بودم تنگیده تصمیم گرفتم این داستان کوتاهو که ۱۰سال پیش تو قسمت نوقلمان روزنامه کیهان درباره فینال یورو۲۰۰۰ چاپ شده براتون بذارم .البته زحمت پیدا کردن این داستانو هدی جونم کشیده که ازش بی اندازه ممنونم

تقدیم به P.D.H  عزیزم.و همه طرفدارای ایتالیای بزرگ.



                              ایتالیا.....

                               ایتالیا

عجب پیراهنی دارد این تیم ایتالیا. لامصب وقتی توی تن موج برمیدارد انگار خود دریاست. مشود توی آن شناور شد،میشود توی آن غرق شد.

با آن توپ را برداری موج برداری مثل وقتی که دریا طوفانیست. پیش بروی به سمت دروازه و کار را تمام کنی. آن وقت مشود گــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل. با این پیراهن میتوانی این حقیقت را ثابت کنی که هیچ کس جلودارت نیست .مخصوصا اگر نوک حمله تیم باشی . مثل دل پیرو با شماره ۱۰. هیچ کس نمیداند .شاید این پیراهن افسونگر است . حریف وقتی چشم توی آبی یکدستش می اندازد دیگر نمیتواند هیچ کاری انجام دهد و مثل این جوجه فوتبالیست ها سوسک میشود.

با بابا می نشینیم و سر فوتبال بحث میکنیم،داغ داغ. تخمه آفتابگردان هم هست،داغ داغ. بابا مثل خیلی های دیگر توی جریان نیست. نمایشی بازی کردن این برزیلی ها گولش زده است. او همه دنیا را به رنگ زرد میبیند . آخر آنها چه میکنند ؟ یکی نیست بگوید بابای من عزیز من ، بچه محلهای ما هم بلدند اینجوری دریبل بزنند ؛

ولی ایتالیایی ها،

آنها رومانتیک بازی میکنند ،شاعرانه،مثل وقتی که توی یک اپرا دارند برنامه اجرا میکنند. یک گروه کر هماهنگ و هم صدا با یک تک خوان استثنایی مثل روبرتو باجو.

این برزیلی ها چی ؟ توی این دسته از جنگ برگشته هر کس ساز خودش را میزند . نمیدانم اینها کی میخواهند متمدن فوتبال  بازی کنند. با بابا سر این موضوع کلی سرو کله زده ام ؛بلکه او هم چشم به روی حقایق باز کند. اما به خرجش نمیرود. او فکر میکند آسمان دهان باز کرده و این ریوالدو بدقواره افتاده وسط زمین .

نمیخواهد قبول کند که "فرانچسکو توتی" یک سرو گردن از همه اینها بالاتر توپ میزند .

گه گداری حس حسادتم تحریک میشود این را خوب میدانم که آنها از بهترین ها هستند ." رونالدو" برای خیلی ها شده بت . به خاطر اینکه واقعا توی زمین قشنگ بازی میکند . توپ بیچاره اسیر پاهایش میشود. یک اراده ، یک حمله ، یک خیز برداشتن به سمت دروازه و یک گل.دست خودم نیست نمیتوانم آنهارا توی دلم کنار ایتالیایی ها جا بدهم .در یک اقلیم دو پادشاه نگنجد.

بابا دیگر نمیتواند کار کند .حدود یکسال است که از کار افتاده شده است.یک سکته خفیف زمین گیرش کرد. به جایش من بعد از مدرسه میروم تعمیرگاه پیش دایی امیر . حقوق زیادی نمیگیرم ،اما میدانم با همه  کم بودنش گوشه ای از این چرخ شکسته را میچرخاند. حقوق از کار افتادگی بابا هم هست ، خدا را شکر. چقدر خوشحالم که درماندگی پدرم و شکستن مادرم را نمیبینم .هنوز مثل خانم ها جلوه میکند . مثل همان روز ها که وضعمان خوب بود. تنگدستی ،هرگز باعث نشد که او بلرزد . همگی زیر یک سقف زندگی میکنیم و شبها اشکنه دست پخت مامان را میخوریم؛ محشر است ، شام، خنده، چای و بحث داغ فوتبال.

مدتی است صاحب خانه موی دماغمان شده است. مرتب پشت در خانه ظاهر می شود و از ما میخواهد که خانه را تخلیه کنیم. هر بار هم بهانه می آورد که برای خانه مشتری پیدا شده است و او هم میخواهد اینجا را بفروشد و از شر یک خانه قدیمی و پر زحمت خلاص شود. دروغ میگوید.

او خانه های اطراف را هم خریده است تا همه را یکجا بکوبد و یک مجتمع آپارتمانی بسازد .این روزها هم که قیمت خانه بیداد میکند ، او هم میتواند پول خوبی به جیب بزند . نمیدانم دلم شور او را بزند یا نگران فردا شب باشم ، فینال جام ملتهای اروپا  ایتالیا و فرانسه چه شود!!!

پای تلویزیون نشسته ام اما اینجا نیستم ،توی هلندم ،توی رتردام ،توی ورزشگاه آرنای شهر رتردام ،پیش لاجوردی ها.احساس میکنم توی فضای روشن ورزشگاه شناورم .بین تماشاچی ها هستم. تماشاچی های خودی تماشاچی های حریف. چرخش های ملایم نسیم و رقصیدن پرچم ها که صورتم را نوازش میدهد.احساس میکنم من هم التهاب بازیکنان را دارم. انگار قرار است من هم تا پنج دقیقه دیگر یکدست زره لاجوردی بپوشم مثل همه آنها ،هم گام و هم قسم با آنها ، به زمین بروم و نود دقیقه بجنگم. نود دقیقه مثل یک گلادیاتور آنقدر بدوم که جانم از پاهایم بیرون بزند. آنوقت امپراتور به افتخارم از جایش بلند میشود . دلم میخواهد با چمن ورزشگاه یکی شوم. با توپ به هوا بروم و آنچنان زمین بخورم که مغزم بیاید توی دهنم.

بقیه در ادامه مطلب....(حتما بخونید)

ادامه نوشته

آلــــــــــــــــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــان

بازم همینو میخوام بگم 

.........It was legen

wait for it..................................dary

!!  legendary

شما افسانه اید!!!

هدی

سلااااااااااااااااااااااااام به دوستای خودم

 

این لینک وبلاگ هدی است .بعدا بیشتر ازش براتونن میگم ولی فعلا برید ببینید و با هدای من دوست شید

                    وبلاگ هدی

پائولا

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااام

خوبید بچه ها ؟

امتحاناتتون خوب بود مدرسه ایا  دانشگاهیا امیدوارم شماهم امتحاناتتونو خوب بدید

ما که دوباره رفتیم پیش استادمون نتایج کارمونو ارائه دادیم و گفت :"من احساس میکنم شما دارید زود کارتونو تموم میکنید . بعد یه سری کار دیگه که ربطی به موضوع های ما نداره بهمون داد تا یه وقت کارمون زود تموم نشه "

جالب بود نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه؟!!!!!!!!!!!! 

به این ترتیب من فکر میکنم ما که از همه زودتر شروع کردیمو تقریبا تو آزمایشگاه جون کندیم نتونیم شهریور دفاع کنیم  

وااااااااااااااااااااای فکرشم منو میکشه

تیمم هم که هی داره ضایع تر و ضایع تر بازی میکنه ولی ViVa Italia

به همین مناسبت که حالم خوب نیست یه کتاب غمناکو معرفی میکنم

البته خیلی خیلی خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی قشنگه و من دوسش دارم

این کتاب اسمش "پائولا"ست.

نویسنده اشم همون نویسنده کتاب زورو یعنی "ایزابل آلنده" است .

داستان جذاب این کتاب یه داستان واقعیه  و در اصل زندگی خود ایزابل آلنده است که طی یک ماجرای پوششی خیلی خیلی جذاب و در عن حال غمگین روایت میشه

خب میپردازم به داستان:

ماجرا از این قراره که دختر ایزابل آلنده یعنی همین "پائولا " به خاطر یک بیماری نا شناخته اول هی حالش بد میشه و میبرنش بیمارستان ولی حالش روز به روز وخیم تر میشه و در نهایت به کما میره

این در حالیه که همونطور که میدونید خانواده های غربی مثل کشتی شکسته هرکردوم یه ور دنیائن و اینا که اسپانولم محسوب میشن نصفشون تو اسپانیائن یه سری تو آمریکا و یه سری ام تو شیلی ولی به خاطر اینکه کنار ایزابل و پائولا باشن همه در این مقطع زمانی تو اسپانیا جمع میشن و نوبتی پیش پائولا میمونن.

پائولا دختر خاصی بوده که با مادرش رابطه خیلی خوبی داشته و کلا خیلی مهربونو مستقلو جذاب بوده .یه نکته غمگین هم در موردش اینه که تازه با عشق بسیار زیادی ازدواج کرده بوده که این اتفاق میوفته

تو همین روزاست که ایزابل آلنده زمانهایی رو که به ملاقات پائولا میاد رو به تعریف کردن زندگی خودش از بچگی تا همون روزایی که پائولا به کما رفته و نوشتن زندگی نامه اش میگذرونه تا وقتی پائولا از کما بیرون میاد براش از این ماجرا ها بگه واینکه اون چطور تونسته همه خانواده رو دور خودش جمع کنه

 و ادامه ماجرا ...............

من این داستانو واقعا دوست دارم چون در رابطه با تاثیریه که شرایط سخت تو زندگیه آدما میذاره و چه طور اونارو به هم نزدیک میکنه و در خیلی از قسمتاش هم از تاثیراتی میگه که پائولا به عنوان یه فرزند و از همه مهمتر یه دختر تو زندگیه مادرش داشته

و یه موضوع قشنگ تر از نظر من اینه که این کتاب داستان یه زندگیه واقعیه با همه زیباییها و زشتیاش و آدم باهاش خیلی احساس نزدیکی میکنه

 


 

  • تعداد صفحه: 448
  • مترجم : مریم بیات
  • نشر: سخن (19 آذر، 1384)
  • قیمت:  75000 ریال
  • قطع کتاب: رقعی
  • وزن: 950 گرم
  • ....

    ای خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

     

    ولی همچنان       ViVa Italia

     

     

    فرزند سرنوشت

    سلام بچه ها

    خوبید؟

    امتحانا چه طورن؟

    خب خب خب بالاخره جام جهانی شد شما طرفدار چه تیمی هستید ؟

                       

    من؟ خب معلومه دیگه.

    البته همچین معلومم نیست و کاملا بستگی به اعضای تیم در اون سال داره مثلا تا جام جهانی ۱۹۹۸من عاشق آرژانتین بودم و آلمان به خاطر باتیستوتا و کلینزمن ،

     جام جهانیه ۲۰۰۲ هم آرژانتین و آلمان به خاطر باتیستوتا و بالاک

    ۲۰۰۶ آلمانو ایتالیا به خاطر بالاک و کلینزی که حالا مربی آلمان شده بود و ایتالیا به خاطر همه تیمشون.

    ۲۰۱۰ امسال اما تنها تیمی که بازی کنای مورد علاقه منو با خودش میاره تیم ایتالیاست پس زنده باد ایتالیا.......

     

     

    امیدوارم جام جهانیه خیلی محشری باشه مثل ۲۰۰۶ آلمان پر هیجان و معقول نه مثل ۲۰۰۲ کره جنوبی شوک آور و مسخره

    بگذریم ؛

    این هفته پنجشنبه ۲۰ خرداد مصادف با سالروز کشته شدن کوروش کبیر در یکی از جنگهاش با قبایل شمال شرق ایرانه .

    به همین مناسبت آپ امروزمو اختصاص دادم به کوروش کبیر .

    اسم کتاب اینه:

     

                          فرزند سرنوشت

              زنگی شگفت انگیز کوروش کبیر از طلوع تا همیشه تاریخ

     

    داستان ۶۰۰ سال قبل از میلاد مسیح و در یکی از روزهای نیمه ماه نیسان شروع میشه ،زن شوهری به نام ماندانا و کمبوجیه با هم درد و دل میکنن و از بیرحمی پدر ماندانا پادشاه ماد ،"آستیاگیس" میگن.و اینکه فرزند اونها رو کشته و...

    همونطور که حتما خیلی ها میدونید ،آستیاگیس پادشاه ماد قبل از تولد نوه اش خوابهای وحشتناکی میبینه و یکیشون اینه که  " از شکم ماندانا درخت تاکی رشد میکنه که شاخ و برگ اون تمام آسیا رو میپوشونه "  و میفهمه که حکومتش توسط این بچه نابود خواهد شد .

    به همین دلیل بعد از به دنیا اومدن کوروش اون به وزیرش دستور میده که بچه رو ببرن یه جایی و بکشتش . ولی سرنوشت چیز دیگه ای رو برای کوروش کبیر در نظر میگیره .وزیر دلش نمیاد بچه رو بکشه و ..........

    در ادامه داستان کتاب، طی چند فصل مختلفو اتفاقات مختلف شخصیت های اصلی و متعدد داستان علاوه بر ماندانا و کمبوجیه معرفی میشن و در اصل تو کل کتاب چندین داستان به موازات هم پیش میرن.

    تو یکی از قسمتهای ابتدایی با بچه چوپانزاده ای به اسم "مهرداد" آشنا میشیم که در حال بازی با یکی از بچه های اشراف دعواش میشه و برای مجازات به در بار آستیاگیس میارنش . در ابتدای ورودش آستیاگیس متوجه شباهت بی حد این بچه به خودش میشه و بعد از صحبت های فراوون باهاش عاشق مهرداد میشه و اونو تو قصر نگه میداره و............بعد ها میفهمه این بچه اسم دیگه ای هم داره و اون "کوروش"ه و اینجوری میشه که کوروش دوباره به دربار و زندگیه اشرافزاده ای خودش بر میگرده و بعدشو خودتون بخونید که چه طوری مهرداد چوپانزاده شد کوروش کبیر ایران

    ...........................

    این رمان خیلی طولانیه و قسمتهای متفاوتی داره که در نهایت همه به هم مربوط میشن ولی کلیت داستان شرح احوال کامل و مفصلی از کودکی و جوانی و چگونگیه به حکومت رسیدن کوروش کبیر و تشکیل سلسله هخامنشی ، جنگها و فتوحاتش ،ماجرا ها و مشکلات زندگیه شخصی و عاطفیش و... است که خیلی بی اندازه برای من جذاب بود.

    قسمت اول کتاب توسط "شاپور آرین نژاد" نوشته شده (خوش به حالش چه اسم با شکوهی داره) و قسمت دوم به نام پارس پیروز توسط "منوچهر مطیعی . و هر دو قسمت بی اندازه زیبا نوشته شدن و خیلی احساسات میهن پرستانه آدمو ارضا می کنن

    ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــرانیــــــــــــــــــــــــــــــــــــا این کتابو از دست ندید


     

    مشخصات کتاب

    فرزند سرنوشت:

    • تعداد صفحه: 546
    • نشر: دنیای کتاب
    • قطع کتاب: وزیری
    • وزن: 1150 گرم

    فرزند سرنوشت: پارس پیروز

    • تعداد صفحه: 466
    • نشر: سمیر
    • قطع کتاب: وزیری
    • وزن: 950 گرم

     

     

     

    جزیره سرگردانی و ساربان سرگردان

    سلاااااااااااااااااااااام مهربونا  

    خوبید؟

    نمایشگاه خوش گذشت ؟!!!!!!!

    جاتون صورتی برای من که عالی بود من با P.D.Hجونم رفته بودم و اینقدر خوش گذشت که نمیدونید. اول از همه تا ما از در مترو اومدیم بیرون بارون محشری گرفت که خیس شدیم و بعد تو سالن ها بوی نم گرفتیم

    بعدش دیدیم یه سری جاها بسته است و مردم وایستادن اول اعتنا نکردیم و گفتیم حتما یکی اومده دیگه ولی وقتی برگشتیم و دوباره مردم و دیدیم بهمون گفتن آقای خامنه ای اومده .....................................زیبا بود و منو یاد 10 سال پیش انداخت همونجا همون ساعت،۱۵ ساله بودم که ............چقدر زود گذشت و چقدر پاک بودم ...

    خب

    در ادامه رمان زیبای سووشون تا موضوع کارم سیمین دانشوره گفتم دوتا رمان دیگه رو هم از این نویسنده براتون معرفی کنم :

     

    جزیره سرگردانی و ساربان سرگردان

     

     

    ساربان سرگردان در ادامه جزیره سرگردانیه

     

    من سووشونو خیلی دوست دارم ولی به خاطر تفاوتهایی که با شخصیت های اصلیش داشتم مثل تفاوت بسیار زیاد زمانی ما با کتاب یا اینکه زری یه خانم ازدواج کرده و یه مادره ، زیاد باهاش همزاد پنداری نکردم .

    در مورد این کتابها قضیه کاملا متفاوته ؛هستی شخصیت اصلی کتاب اگرچه تو دهه چهل روزهای دهه دوم زندگیشو میگذرونه ولی یه جورایی شبیه خودمونه

    هستی دانشجوی نقاشیه دانشگاه تهرانه و با مادر بزرگ و برادرش زندگی میکنه.پدر هستی از طرفدارای مصدق بوده و طی یک حادثه کشته میشه ولی مادربزرگ همش اصرار داره که پدر هستی در راه دفاع از مصدق شهید شده.

    مادر هستی زن خیلی سطحی و خوشگذرونیه که دوباره ازدواج کرده و با شوهرش زندگی میکنه که وابسطه به حکومته و مرد پولدار و متنفذی محسوب میشه . مادر هستی در کل داستان اصرار داره که اونو با سلیم فرخی پسر یکی از دوستای ثروتمندش نامزد کنه و اتفاقا هستی و سلیم هم بدشون نمیاد ...

    سلیم یک فرد مذهبیه و یک مبارز سیاسی که فعالیت های سری و سیاسیه زیادی رو انجام میده و اتفاقا با دوست پسر هستی هم از این طریق روابطی داره.رابطه هستی با سلیم خیلی جالبه و بعضی جاها هم خیلی تکان دهنده اس ولی .........................

    شخصیت دوست داشتنیه من تو این کتابا مراده  "مراد" دوست هستیه و در جریان یه شیطنت دانشجویی  با یک روند خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی رمانتیک با هستی دوست میشه و عاشق هم میشن ولی بعد از مدتی مراد هم وارد کارای سیاسی میشه و جوگیر میشه و رابطه اشو با هستی تبدیل به دوستی صمیمی میکنه و.............ولی............

    خلاصه از طریق ایندوتا پسر، هستی هم ناخواسته و اتفاقی وارد سیاست میشه و ...............

    بقیه اش ماجراهاییه که اگه بگم مزه داستان از بین میره .

    به نظر من و P.D.H این داستان واقعیه . تو کل کتاب خود "سیمین دانشور" به عنوان یکی از استادای هستی حضور داره و این خیلی برا منو P.D.H جذاب بود. روابط آدمای این داستان خیلی قشنگ و واقعیه و طرز نوشتن خانم دانشور خیلی عالیه مخصوصا اونجاهایی که آداما دارن تو ذهن خودشون با خودشون حرف میزنن یا میرن تو هپروت واااااااااااااااااای من عاشقشم دقیقا انگار وقایع تو مغز منه که رو ورق نوشته شده.

    برای همینه که میگم همزاد پنداری تو این داستان خیلی زیاده.

    خلاصه که این کتابارو از دست ندید


     

     

    کتاب : جزیره سرگردانی (جلد اول)
    نویسنده : سیمن دانشور
    انتشارات : خوارزمی
    چاپ اول : شهریور ماه 72
    چاپ سوم : شهریور ماه 80

    تعداد صفحات:۳۳۰

    قیمت:۲۰۰۰ تومان

     

     

     

     

     

    کتاب : ساربان سرگردان (جلد دوم جزیره سرگردانی)
    نویسنده : سیمین دانشور
    انتشارات : خوارزمی

    تعداد صفحات: ۳۱۰

    قیمت:۲۰۰۰ تومان

    تسلیت

    یک تیتر که عاشقش شدم

    امروز این تیتر تو روزنامه جام جم دلمو لرزوند:

     

            آغاز ضیافت جهانیه کتاب در تهران

    سووشون

    سلام

    حال همه خوبه ؟ امیدوارم

     بچه هااااااااااااااااااا اول از همه این عکس جدیده هلیاست

     

     

    عزیزمه شکله توت فرنگی نشده ؟!!!!!!!!!! عاشقشم

    بعدش؛

    یوهو یوهو یوهووهووووووووووووو!!! بازم اردیبهشت عزیزم و نمایشگاه کتاب عزیزترمهر سال از اسفند انتظار شیرین کتابای جدید منو دیوونه میکنه امسال هم مثل همیشه کتابخونه هامو خلوت کردم برای مهمونای جدیدم

     

     بعدترش؛

    کتاب امروزم  شاهکار خانم سیمین دانشوره به مناسبت ۸ اردیبهشت و سالروز تولد "سیمین دانشور" بانوی رمان نویس ایرانی و همسر مرحوم جلال آل احمد..............

                                     

     

                          "سووشون" 

     

    نمیدونم کسی از شماها این کتابو خونده یا نه ؟!

    این رمان مربوط به روزهای جنگ جهانی و حضور نظامیان انگلیسی و روسی و...در ایران و قحطی و مشکلات مردم ایران در اون زمانه و شخصیتهای اصلی کتاب "یوسف" و "زری"  زن و شوهرجوان، ثروتمند و ملاکی هستند که خیلی عاشق همدیگه اند و با بچه ها و بقیه خانوادشون تو شیراز زندگی میکنند .

    یوسف برخلاف ملاکین دیگه حاضر نیست غلات و محصولاتشو به سربازای انگلیسی بفروشه و رئیتشو بدون غذا  رها کنه و از این قبیل کارها و عقاید خاصش باعث میشه که همیشه در حال مبارزه و مورد تهدید باشه.

    زری همسر زیبا و جوون یوسفه که اولاش اونم نظرات شجاعانه ای در مورد وضع موجود داشته ولی با گذشت ایام و مادر شدن زری این احساس که باید مواظب همه اعضای خانواده باشه باعث میشه که کمتر دنبال خطر باشه و همیشه نگران سرنوشت شوهر و بچه هاشه.

    سووشون در اصل سیاوشون به معنای سوگ سیاوشه ، سیاوشو  که همه میشناسین شاهزاده پاک نهاد ایرانی که به خاطر تهمتی که ناماداریش بهش میزنه سالها از ایران دور میشه و در کشور دشمن غریبانه و مظلومانه و بیگناه کشته میشه (تو بعضی جاها برای سوگ سیاوش مراسمای خاصی انجام میشه )و تو این کتاب هم یه معنی خاص داره که نمیگم چون داستان لو میره.

    ادبیات کتاب خیلی صمیمانه و قشنگه و آدم خیلی زود باهاش مانوس میشه سووشون روایت زندگیه واقعیه یه خانواده است با همه اختلافاتشون ،عشق هاشون،روابط فامیلیشون و...  .من عاشق زری ام  چون زنیه که هم ماله اون زمان هست و یه مادر و خانم خونه قدیمیه و هم فراتر اون زمانه و خیلی روون انگلیسی صحبت میکنه و تو بعضی مراسم ها به عنوان مترجم ظاهر میشه وشاید تازه تو یه کلاس زبانم تدریس کنه و در ضمن طرف جدی مشورت شوهرش هم هست و برای اون زمان واقعا زن فرهیخته ایه .

    فصل های مختلف این کتاب متناسب با هم اتفاقات تو خونه و توی اجتماع رو روایت میکنه وتمام شخصیت ها خصوصیت مشخص و منحصر به خودشونو دارن و مثلا نماینده یک عده از افراد اون روز جامعه ایرانند .

    شخصیتهای این کتاب همه در حال مبارزه اند و واقعا آدم خیلی تحت تاثیر قرار میگیره که چقدر سختی ها برای آبادی ایران و افکار آرمانگرایانه برای ایران ،کشیده شده 

    من همیشه یاد این شعر می افتم که در مورد محمد خوارزمشاهی بود ودر آخرش میگفت:

    بلی ! آنان که از این پیش بودند                    چنین بستند راه ترک و تازی

    از آن این داستان گفتم که امروز                  بدانی قدر و بر هیچش نبازی

    بپاس هر وجب خاکی از این ملک                چه بسیار است آن سرها که رفته

    ز مستی بر سر هر قطعه زین خاک             خدا داند چه افسر ها که رفته

     

    و در آخراین آپم دوست دارم از کسی که با معرفیه این کتاب منو عاشق ادبیات فارسی و کتاب کرد تشکر کنم و روزشو تبریک بگم ، معلم فرهیخته ادبیات فارسی سال اول دبیرستانم "خانم دکتر پارساپور" .

     

    مشخصات کتاب :

    نویسنده : سیمین دانشور

    انتشارات : خوارزمی

    تعداد صفحات :۳۰۸

    قطع کتاب: رقعی

    قیمت :۲۰۰۰ تومان

    هلن بانوی ترویا

    سلام به همه

    خوبید؟!!!!!دلم برای همهتون تنگیده بود.

    اول از همه بگم که از این به بعد به علت مشغله بسیار زیاد بعد از عید، دو هفته یک بار آپ میکنم.

    اینطوری بهتر هم میتونم مطالبمو جمع و جور کنم و کتابو درست و حسابی معرفی کنم .

    خب؛

    امروز میخوام از حماسه معروف "ترویا" بگم . از "هلن" زیبا و از "پاریس" که با عشقشون باعث ۱۰ سال جنگ و نابودی شدند .

    احتمالا همتون فیلم زیبای "تروی" با بازی Brad Pitt رو دیدید و میدونید که این فیلم داستان کتاب حماسیه بسیار معروف یونانیا یعنی "ایلیاد" ه.

                                          

    "مارگارت جورج" نویسنده کتاب بی نظیر کلئوپاترا که قبلا براتون نوشتم ، این داستان رو از دید "هلن" روایت کرده و به نظر من خیلی جذاب و جدیده .بعد از اینکه کلئوپاترا رو خوندم رفتم تو سایت اختصاصیه "مارگارت جورج" و اونجا دیدم که این کتاب رو نوشته خلاصه دو سال صبر کردم تا تونستم بخونمش .زیباست خیلی زیبا.

    همیشه وقتی آدمای معمولی میخوان از ترویا بگن در کنارش از زن زیبایی میگن که باعث ۱۰ سال جنگ و نابودی شد ولی هیچ وقت از خودخواهی ها ،هوس ها و اهداف مردا تو این داستان چیزی نمیگن . تو این کتاب "مارگارت جورج" همه جوانب انسانیه قضیه رو مد نظر قرار داده .

    داستان با خواب هلن شروع میشه که در حال پرواز به ترویاست ولی اونجا رو متروک میبینه واز  هیچ کدوم از آدمای اون شهر ،شاه پریام ،همسرش هکوبا، هکتور ،پاریس و... خبری نیست. هلن با صدای ندیمه اش از خواب بلند میشه و یادش می افته که سی سال و اندی از جنگ ترویا و از پاریس و از خیلی خاطرات و اتفاقات دیگه گذشته .اون الان تو اسپارته و شوهرش ملنوس مرده و اون روز، روز خاک سپاریشه . هلن تصمیم میگیره بعد از عزاداری به ترویا برگرده ،اگرچه اونجا متروکه شده ولی "ترویا" شهری بود که "هلن" توش زندگی کرد و زندگیه پر نشاطی داشت ."ترویا" جایی بود که هلن به راستی "هلن" شد:

     

                                         "هلن ترویا"

     

    ".......هرچه میخواهید در این مورد بگویید. من در زندگی ام جنگ و نفرت و مرگ را آزموده ام .گفته شده من زنی بودم که به جای آنکه گل بچیند، زخم شمشیر برنزی را بر صورت داشتم.

    اما آنچه کردم این نبود. نیت من چنین نبود . من گناه را بر گردن مردانی می اندازم که مرا ترغیب کردند چنین باشم.

    از هلن سخن گفتم، گویی او را می شناسید. اما هلن کیست؟

    گوش فرا دارید، برایتان خواهم گفت. نفسهارا در سینه حبس کنید.سخنان او را خواهید شنید." 

    هلن ! قبل از هر چیز میفهمه که اسمش هلنه ،ولی بزودی میفهمه که راز شومی پشت اسمش و خودش وجود داره . "هلن" اجازه نداشت خودشو تو آیینه ببینه و پشت دیوارهای بلند قصرسلطنتیه پدرش اسیر بود .

    تا اینکه بخاطر یه کنجکاوی و شیطنت بچگانه یواشکی به شهر رفت و از راز بزرگ زندگیش با خبر شد...

    "هلن.
    پيش از آنكه سخن بگويم، نامم را شنيدم و دانستم كه من هلن هستم.

    مادرم اين نام را زمزمه مي كرد اما نه با لحني شيرين،طوري آن را زمزمه مي كرد گويي رازي كثيف است.
    گاهي آن را در گوشم به نجوا مي گفت، و نفس گرمش پوستم را به قلقلك مي انداخت.

    هيچگاه آن را نه فرياد كشيد و نه آرام گفت آرام گفتن براي عزيز داشتن است و فرياد زدن براي هشدار.

    نمي خواست بدان طريق به من توجه نشان دهد.
    او نام خودماني ديگري برايم برگزيده بود، سيگنت، و هنگامي كه آن را به كار مي برد؛ لبخند مي زد، گويي خشنود مي شد.

    نامي خصوصي بود، راز كوچكي بين ما، زيرا آن را در برابر ديگران به كار نمي برد"

     این داستان پره از عشق از خدایان یونانی و از شجاعت و جنگاوری.

    توی این حماسه "هلن"رو دوست دارم و همینطورم "پاریس"رو کلا از آدمایی که با شجاعت دنبال خواسته اشون میرن خوشم میاد . اما برای من هیچ کس "هکتور" نمیشه .اون شجاعه، بزرگوار و متینه و یه جورایی خیلی مظلومه. از همه مهمتر شوالیه ایه که مایه افتخار ترویا و شاهه

              

    من از قسمت های جنگ ترویا و زندگی مردمش تو اون روزا خیلی خوشم میاد یه طوریه به نظرم طرز نوشتنش آدمو مجبور به همذات پنداری میکنه .

     و در نهایت باید بگم که فصل آخر این قصه بی نظیره .خیلی رویایی و خیلی تاثیر گذار.

    امیدوارم بخونید و خوشتون بیاد.


    نویسنده : مارگارت جورج

    مترجم : کامیار جولایی

    انتشارات : جویا

    تعداد صفحات : ۵۰۲

    قطع کتاب : وزیری

    سال انتشار:۱۳۸۸

     

     

     

     

     

    یک نفر این ادامه مطلبی که میذارم را برای 500 نفر فرستاده است! من اطمینان دارم شما می توانید
    آن را حداقل برای 5 یا 6 نفر بفرستید. لازم نیست از پول خود مایه بگذارید، تنها
    وقت خود را اختصاص دهید.

    باتشکر از دوست عزیزم افسون

    ادامه نوشته

    ...

     عاشقتممممممممممممممممم بایرن

     

     

                                        

    رمان زیبای سحر

    سلام دوستای عزیزم

    چه خبراااااااااااا؟خوبید؟

    واااااااااااااااااااااااااااااااای اول از همه؛ دیدید تلویزیون تبلیغ امپراتوری بادها رو کرد .من خیلی خیلی خیلی بینهایت این سریالو دوست داشتم . خیلی قشنگتر از جومونگ بود ولی واقعا نمیدونم تلویزیون ما چه طوری میخواد نشونش بده ؟!!!!!!!!!!

    فقط امیدوارم با چیزایی که ازش میزنن ،نابودش نکنن. وای خیلی حیفه که آهنگاشو نمیذارن چون محشرترین قسمت فیلمای کره ای همراهیه صحنه های عاشقانه و آهنگای زیبای کره ایه و آهنگای این فیلم به نظر من فوق العاده اند.

    یوهووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

    خب بگذریم ...

    نه نمیشه! یه بار دیگه یوهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

    بعدشم مرسیییییییییییییییییی از همه کامنتهای تبریکتون واقعا ممنونم

     

    کتاب این دفعه رو شب سیزده بدر خوندم و احساسم اینجوری بود که انگار یه جور بازگشت به احساسات شرقیم رو تجربه کردم .بعد از دیدن یه محموله چند تنی از فیلمها و سریالهای غربی و خوندن کتابهاشون کم کم داشت دیدم مثل اونا میشد .

    تا حالا دقت کردید بین عشق های ما با اونا چقدر فرق وجود داره ؟؟!!!

    ....

    یه نکته جالب در مورد این کتاب اینه که برای موبایل طراحی شده و تحت نرم افزار جاوا کار میکنه. من خیلی دنبال یه همچین چیزی برای اوقات بیکاری تو اتوبوس و... میگشتم .

    کتاب امروزم اسمش "سحر" هستش و یه رمان ایرانیه که به نظر من اصلا آبکی ولوس نیست.

    "سحر"اسم شخصیت اصلیه این کتابه و دختریه که با اعتماد به زیباییش مغرور و مغرورتر میشه تا اینکه میفهمه تومور مغزی داره 

    "سحر" پدر و مادر پیری داره که قبلا مرگ یه بچه دیگه اشونو دیدن و اون نمیخواد که دوباره پدر و مادرش شکه بشن ، برای اینکه بهش شک هم نکنن به پیشنهاد دکتر معالجش با پسر دکتره که تنها یادگار از زن مرحومش بوده ازدواج میکنه و این در حالیه که از پسره متنفره .............

     

    این کتاب خیلی روند جذابی داره و آخرش خیلی قشنگه من دوسش داشتم

    خب اینم لینک دانلودش برای موبایل:                                        

                                                       

     

                         " رمان زیبای سحر"

                                       

     

     

     

    نویسنده: فهیمه نادری فرد

    منبع: کتابخانه آریا

    زمستان ۸۸

     

    تولدم مبارککککککک !!!

    سلااااااااااااام

    امروز تولدمههههههههههههههه! دهم فروردین

    میدونید که چه روزی ام هست روز سه شنبه ، روز من .

    خداااااااااا خیلی دوست دارم که اول سالو برای بدنیا اومدن من انتخاب کردی ! اینجوری با شروع هر سال ،با شروع هر بهار و با زندگی دوباره جهان ،منم دوباره بدنیا میام . تصمیمای جدید میگیرم و برای یک سال دیگه از زندگیم برنامه ریزی میکنم.

     عالیه نه ؟

    چی عالیه؟!!!!!!!!!!

    خب اینکه حس کنی هم قدم بهاری .

    امروز انتخابم برای دل خودمه . چون امروز همه جوره مال منه

    کتاب ایندفعه کتابیه که عاشقشم .البته مثل همه چیزای دیگه ای که عاشقشونم ،اول ازش بدم میومد ولی حالا : خداااااااااااااااااااااااااااااااااااای من !

    همه میتونن حدس بزنن چیه؟ همه خوندنش ، همه دنیا عاشقشن.

    محشرترین رمان جهان ، زیباترین ترانه عاشقانه جنوب ، 

                        برباد رفته

    امروز زیاد از کتاب نمی گم چون همه میدونن جریان چیه . دوست دارم بیشتر از احساس خودم راجع به این کتاب بگم و لطفا شما هم تو نظراتون همین کارو بکنین. مرسییییییییییییییییییییی.

    با برباد رفته وقتی راهنمایی 13-14 سالم بود آشنا شدم و باید این کتابو تو کلاس زبانمون lecture میدادیم . من اون موقع ها تو مدرسه خیلی کار داشتم و اصلا وقت خوندن و آماده شدن برای lecture رو نداشتم .خلاصه از این کتاب متنفر بودم .اما چند سال بعد یه روز دوستم کتاب "بر باد رفته" خاله اشو آورد که مال خیلی قدیم بود و بهم داد تا بخونم.

    اون روزا رو هیچ وقت فراموش نمی کنم . به قدری عاشق این کتاب شدم که هزار مرتبه دیگه دوره اش کردم .تمام حرفاشونو حفظ بودم . اولا از اشلی خوشم میومد ولی وقتی درست و حسابی کتابو خوندم . عاشق رت شدم و از اشلی بدم اومد.

    حالا خود کتاب:

    بر باد رفته  با بدترین خبری شروع میشه که یه دختر میتونه تو زندگیش دریافت کنه " کسی که عاشقشی و میدونی عاشقته داره با یکی دیکه ازدواج میکنه "

    و این خبر رو "کاتی اسکارلت اوهارا"  ،دلرباترین و در عین حال پر شر و شور ترین دختر اون حوالی دریافت میکنه. "مارگارت میچل در توصیف اسکارلت در اولین خط کتاب میگه :"اسکارلت اوهارا زیبا نبود، اما مردانی مثل دو قلوهای تارلتون که شیفته جذابیت او بودند کمتر متوجه این نکته می شدند. در چهره اش آمیزه ای از سیمای ظریف و اشرافی مادری فرانسوی و صورت متین و شاداب پدری ایرلندی مشاهده می شد ...."

    خلا صه از همون لحظه اسکارلت تصمیم میگیره هر جور شده مرد مورد علاقه شو پس بگیره . تو این راه هر کاری میکنه ، هرکاری! و این تلاش تا 2 صفحه آخر کتاب ادامه پیدا میکنه.

    مارگارت میچل در باد رفته به زیباترین شکل ممکن تجملات زندگی قبل از جنگ جنوبی های اشراف زاده و بیچارگی ، حقارت اونها در روزهای جنگ و فقر و مبارزه اونها برای ادامه زندگی در روزهای شکست و بعد از جنگ رو توصیف میکنه . داستان بر باد رفته داستان واقعیه زندگی در دوران جنگه .

    نجیب زاده های جنوبیی که برای حفظ شرافت و خاک سرخ جنوب داوطلبانه به جنگ میرن و کشته میشن مثل اشلی ویلکز ،استوارت و بنت تارلتون یا چارلز همیلتون و... ،آدم هایی که به هر وسیله ای برای حفاظت از خودشون و خانواده شون متوصل میشن و براشون مهم نیست بقیه جنوبیای خارج از خانواده ضرر ببینن  مثل اسکارلت و... و محتکری که از سختی های هموطنانش در دوران جنگ برای پر کردن جیب خودش استفاده میکنه ولی در آخر باز هم خون شریف جنوبیش باعث میشه در روزهای پایانی داوطلبانه به ارتش جنوب ملحق بشه ،مثل عشق من رت

    این قسمتهای کتابو خیلی دوست دارم یا خیلی تاثیرگذار بودن:

    ۱.اولین صفحه کتاب که با توصیف اسکارلت شروع میشه

    ۲.وقتی برای اولین بار بعد از بیوه شدنش  اسکارلت با لباس سیاه تو یه مراسم شرکت میکنه و رت برای رقصیدن باهاش ۱۵۰ دلار طلا پیشنهاد میده واااااااااااااااااااااااااااااااااااو

    ۳.وقتی لیست اسامیه کشته شده های جنگ میاد و تقریبا تمام دوستای اسکارلت کشته شدن

    ۴.تمام ماجرای وحشت انگیز وضع حمل ملانی و فرار با کمک رت از محاصره شمالیا(این قسمت بی نظیره)

    ۵.تلاش برای بقای تارا واقعا درد آوره

    ۶.اون شب پر از استرس که مردا برای شرافت اسکارلت جنگیدندو... رت اشلی و... رو از دست شمالیا نجات داد

    ۷.قطع روابط با اسکارلت توسط همه دوستا و آشناهاش به جز ملانی

    ۸.موقعیت و طرز خواستگاری کردن رت از اسکارلت مضحک ترین نحوه خواستگارییه که تا حالا خوندم

    ۹.مردن بونی بلو باتلر کوچولو

    ۱۰.مردن ملانی بدترین حادثه این کتاب بود من عاشق ملانی بودم


    اول لینک دانلود کتاب:

    قسمت اول

    قسمت دوم

    منبع : کتابخانه آریا


     

     

    نویسنده: مارگارت میچل

    مترجم :پرتو اشراق

    نشر: انتشارات ناهید

    تعداد صفحات:۱۲۹۳

    وزن کتاب :۱۳۰۰گرم

    قیمت: ....

     

    غرور و تعصب

    سلااااااااااااااااااااااااااااااام دوستان

    سال نو مبارک!

    خوش میگذره ؟! امیدوارم امسال برای همه سال خوب و پر از شادی باشه  

    خب از اونجایی که دانشگاه تعطیله پس ماجرای دیگه برای ما اتفاق نیفتاده و یه سره میریم سراغ کتابمون .

    برای اولین آپ در سال ۱۳۸۹ یه کتاب کلاسیک از شاهکارهای "جین آستن" رو انتخاب کردم (با کمک خاله ریزه جووووووونم).

                                            "غرور و تعصب"

     خوندید؟؟؟؟؟

    من خودم خیلی راجع بهش شنیده بودم ولی هیچ وقت ، وقت نشده بود بخونمش .تا اینکه امسال مرجان جونی حسابی از این کتاب تعریفو تمجید کرد و  منم که آماده یه تلنگر ،رفتمو خریدمش .

    اول از همه یه مقدار در مورد "جین آستن" بگم.جین آستن متولد دسامبر ۱۷۷۵ فرزند هفتم یک خانواده پر جمعیت انگلیسی بوده ، پدرش تحصیلکرده آکسفورد و استاد ادبیات کلاسیک بود و در ضمن کشیش هم بود .مادرش هم اهل مطالعه بود و داستان مینوشت .بنابراین آستن ها یه محیط خانوادگیه فرهنگی و شاد و مفرح داشتند و عادتشون این بود که عصرها دور هم مینشستند و یکی با صدای بلند برای بقیه کتاب میخوند .جین آستن از بچگی شروع به نوشتن کرد و حاصل کارش از ۱۲ تا ۱۸ سالگی رو تو سه جلد به نام جوانانه ها منتشر کرد.

    جین خواهر بزرگتری به نام "کاساندرا" داشت که خیلی با هم صمیمی و محرم راز هم بودند و منتقدای ادبی میگن که رابطه "الیزابت بنت" و "جین بنت" در رمان غرور و تعصب بر گرفته از همین الگوی واقعی زندگی جین آستن بوده .در واقع همه این عقیده رو دارن که الیزابت بنت همون شخصیت جین آستن رو داره و جین تمام شادی و سرزندگی و شجاعت و همت و استعداد و فهمیدگی و احساسات روشن خودشو به الیزابت بنت بخشیده.

     غرور و تعصب یکی از اولین رمانهای جین استنه. این رمان، که نوشتن آن در 1796 شروع شد،اول با اسم "نخستین احساسها" به یه ناشر در لندن داده شد که اونو رد کرد. غرور و تعصب مشهورترین اثر جین استنه، و به نظر  منتقدان، شاهکار اون به شمار می‌ره.

    رمان غرور و تعصب سال ۱۸۱۳ در سه جلد منتشر شد .

    روند داستان در این کتاب خیلی آرومه منظورم اینه که مثل زندگیه واقعیه و هیجانات مصنوعی نداره و شاید تو هر صفحه اتفاق خاصی نیوفته ولی با این حال نمیتونی کتاب رو زمین بذاری .روابط بین آدما و درگیری عاطفی که آدم با شخصیت ها پیدا میکنه دلیل اینه که  قبل از اینکه بفهمی چی میشه نمیتونی کتابو ول کنی.

      جین آستن ضعفها و حسادتهای کوچیک و خودبینیهای شخصیت هارو را با لطافت بیان می‌کنه و همه ویژگی های هنر ساده و بی‌پیرایه اش توی این کتاب به بهترین نتیجه میرسه.

     تو این کتاب فضای زندگی شهرستانی انگلستان، با رقابتهای بین خانواده ها، غیبت ها و ضعفهاش به خوبی نشون داده شده . این کتاب بیشترین معروفیت خودشو مدیون بامزه بازی های بعضی از شخصیتهای طنزش مثل کشیش کالینز  یکی از معروفترین شخصیته های ادبیات انگلستانه که غرورش با سادگی و صداقت همراهه یا خانم بنت بیچاره که همیشه مشغول اعصاب خودشه و شوهر دادن دختراش .

    علاوه بر اینها تکنیکهای شوهریابی و اشتیاق زایدالوصف خترها برای رفتن به خونه بخت ،  آدمو مبهوت می کنه. مادر خانواده ازدواج رو تنها راه دستیابی یه زن به رفاه و
    آسایش می‌دونه و زمانی که سر و کله بینگلی ثروتمند و خوش قیافه و دوستش
    آقای دارسی پیدا می‌شود، هیجان بر خانه خانواده بنت ، مستولی میشه. بعد از مدتی آقای بینگلی به جین علاقه مند میشه اما رفتار آقای دارسی مغرور دوست بینگلی خیلی بده و الیزابت باهوش که زیر نظر پدرش فردی جسور و مستقل بار اومده، اینو میبینه و از آقای دارسی خوشش نمیاد ، درنتیجه جنگ بین مردها و زنها شروع میشه، 

    برداشت متفاوت «الیزابت » از زندگی و نگاه متفاوتش نسبت به وقایع اطرافش در مقایسه با خواهراش خیلی جالبه.

    اینا همه توصیف هایی از چند خط ساده ‌اند که زیبایی نگارششون و صداقت و بی آلایشیشون باعث می‌شه تا هرگز فراموش نشن.

    از بین شخصیت های این کتاب من عاشق دوشیزه الیزابت و آقای دارسی ام  از جین هم خوشم میاد ولی دیگه زیادی آدم خوبیه 

    راستی بچه ها باید بگم از این کتاب یه فیلم محشر با بازی کایرا نایتلی سال ۲۰۰۵ ساخته شده که عکسهایی از این فیلم تو ادامه مطلب میذارم تا اگه دوست داشتید ببینید


     دوستای عزیزم این دفعه لینک دانلود این کتابم براتون میذارم:

    غرور و تعصب

    پسورد فایل زیپ:

     www.98ia.com

    منبع: www.98ia.com

    کتاب:

    تعداد صفحات:۴۵۴

    ناشر: نشر نی

    قطع کتاب: رقعی

    وزن:۹۵۰ گرم

    قیمت:۷۵۰۰ تومان

     

     

     

     

     

    راستی برد تیم استقلالو تبریک میگم.

     

    ادامه نوشته

    سال نو مبارک!

          سال نو مبارک!

             

    سند افتخار و هویت ملی هر ایرانی

          به نام خداوندجان و خرد                     کزین برتر اندیشه بر نگذرد

          خداوند نامو خداوند جای                      خداوند روزی ده رهنمای

          خداوند کیهانو گردان سپهر                  فروزنده ماه و ناهید و مهر

    سلااااااااااااااااااااام بچه ها خوبید؟

    اگه آره ،خوش به حالتون .نمیدونید ما چه هفته ای رو گذروندیم .استادمونو یادتونه همون که افتاد تو جوب هی ما التماسش کردیم "استاد ،جون هر کی دوست داری بیا به ما بگو چیکار کنیم" .فکر میکنید چیکار کرد؟!!!!!!!

    دقیقا گذاشت هفته آخر اومد و برای ما محیط کشت اصلی درست کرد  خلاصه همه در تدارکات عید و پیچوندن کلاسا بودن مای بیچاره تا دوشنبه بالا سر کپکمون بودیم تا زحمت بکشه جنگی یه کم پنیسیلین تولید کنه تازه بهمون گفته بود تا قبل از عید استخراجش هم بکنید

    خلاصه نمیدونید ما تحت چه فشاری بودیم هر روز از ۹ صبح تا ۲ و ۳ بعد از ظهر سرپا بودیم و محلول وحلال وحل شونده و... می ساختیم .خخخخ راستی یه اتفاقی این وسط افتاد که خیلی خطرناک بود ولی خیلی هم صحنه خنده داری بود.

    ما باید برای HPLC از محیطامون نمونه میگرفتیم و از فیلتر های۲/۰ میکرونی با سرنگ رد میکردیم . باید سه تایی با هم کار میکردیم تا بتونیم محیطو استریل نگه داریم. وسط کار بودیم که یه دفعه من دیدم یه صدایی اومد و مرمری و مرجان هر کدوم به سمت یکی از ظرف شویی های آزمایشگاه میدون .منو مسئول آزمایشگاه هاج و واج مونده بودیم انگار بمب اون گوشه منفجر شده بود

    جریان از این قرار بود که مرجان ظرف نمونه رو نگه داشته بوده و مرمری داشته مایع رو با سرنگ از فیلتر رد میکرده و میریخته اون تو که یه هو فیلتر میگیره و مایع محیط کشت که پر کپک بود با فشار میپاشه تو چشم مرمری و دهن مرجان خدا خیلی رحم کرد که چیزی نشد .

    خلاصه جونمونو سر این پروژه گذاشتیم .امروزم که دارم اینو تایپ میکنم خود بیچارم فاینال داشتم و مرمری طفلکی هم فشارش افتاده و بردن براش سرم زدن .

    خلاصه در آستانه سال نو ما این شکلی شدیم

    راستی بچه ها تو تست شخصیت شناسیه لاست که این بغل گذاشتم شرکت کنید و نتیجه شو برام بذارید .خیلی جالبه .شخصیتی که برا خودم در اومدو گذاشتم اینجا همونطور که میبینید جولیت بود 




    خب خب خب میدونید سال ۲۰۱۰ چه سالیه ؟ سال ۲۰۱۰ در يكصدو هشتادو يكمين اجلاس اجرايي يونسكو با اكثريت آرا هزارمين سال پايان سرايش شاهنامه ثبت شد و مدرک این ادعا هم اینه که شاهنامه با دوبیت زیر پایان میگیره که تاریخ اتمام این شاهکار رو داده :

    سرآمد كنون قصه يزدگرد                   به ماه سپندارمذ، روزِ اِرد

    ز هجرت شده پنج هشتاد بار            كه پيوستم اين نامه نامدار

    مشخصه كه پنج هشتادبار، برابر با سال ۴۰۰هجريه و چون در ايران باستان، روزهاي ماه را نمي شمردند و هر روز براي خودش اسمی داشته، روز ۲۵هرماه را روز ارد مي گفتند. وسال ۴۰۰ قمری برابر با سال ۳۸۸ شمسی میشه

    پس هزارمین سال پایان سرایش شاهنامه عزیز مقارن با ۲۵ اسفند سال هزارو سیصدو هشتادو هشته .

    این روز به همه شما ایرانیان پارسی زبان مبارک باشه چراکه :

     بسی رنج بردم درین سال سی         عجم زنده کردم بدین پارسی

     بلهههههههههههه کتاب ایندفعه زازا شاهنامه عزیزشه نمیدونم چند نفرتون درست و حسابی شاهنامه رو خوندید ولی من به عنوان یه ایرانی قبل از هر کتابی شاهنامه رو خوندم .اون موقع ها راهنمایی بودم و ۵ بار خوندمش تا همه شو حفظ شدم و همه شجره نامه های شخصیتهاشو یاد گرفتم. البته منظورم داستاناشه ها نه شعراش .

    خلاصه من اولین بار داستان های عاشقانه رو به سبک ایران باستان خوندم و با پهلوانایی که خودساخته بودن و کارای دون شان انسانی نمی کردن همه جوانمرد بودند و شیر زن و..... مهمتر از همه ایرانییییییییی.شاهنامه خیلی شیرینه و هر داستانش انقدر حس ایرانی بودنتو پررنگ میکنه که خودت باورت نمیشه.

    زیبایی و شکوه ایران شاهنامه بقدریه که اونرو در معرض مصیبت های بسیار و متفاوتی قرار می ده و به  همین خاطر پهلواناش با تمام توان به دفاع از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمش بر می خیزند و جونشون در این راه میدن .

    موضوع این شاهکار جاویدان، تاریخ ایران قدیم از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا انقراض حکومت ساسانیان به دست اعرابه و کلاً به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم میشه.

    دوره اساطیری

    این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدونه.تو این عهد از پادشاهانی مثل کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن گفته شده. تمدن ایرانی در این زمان تکوین میشه. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و ریسیدن و بافتن و کشاورزی کردن و ... در این دوره بوجود میاد.

    در پایان این عهد، ضحاک دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت میرسه اما بعد از هزار سال فریدون به یاری کاوه آهنگر و حمایت مردم اونرو  از میان برمیداره و دوره جدید آغاز میشه.

    دوره پهلوانی

    دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع میشه. ایرج، منوچهر، نوذر، گرشاسب به ترتیب به پادشاهی میرسن.و جنگهای میان ایران و توران آغاز میشه.

    پادشاهان کیانی : کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار میان. در این عهد پهلوانایی مانند: زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.

    سیاوش پسر کیکاووس به دست افراسیاب کشته میشه و رستم به خونخواهی او به توران زمین میره و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیره. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کنه و اسفندیار به دست رستم کشته می شه.

    مدتی بعد از کشته شدن اسفندیار، رستم هم بدست برادر ش،شغاد از بین میره و سیستان به دست بهمن پسر اسفندیار با خاک یکسان میشه، و با مرگ رستم دوره پهلوانی به پایان می رسه.

    دوره تاریخی

    این دوره با ظهور بهمن شروع مبشه و بعد از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند. در این زمان اسکندر مقدونی به ایران حمله می کنه و دارا رو که همون داریوش سومه می کشه و به جای اون به تخت می شینه.

    پس از اسکندر دوره پادشاهی اشکانیان در چند بیت بیان می شه و در آخر ساسانیان روی کار میان و در این زمان حمله عرب پیش میاد و با شکست ایرانیان شاهنامه به پایان می رسه.

    این وقایع و داستانها خیلی شیرین بیان شدن ولی از همه وهمه و همه داستانهای شاهنامه من عاشق داستان سیاوش و مظلومیت این شاهزاده پهلوان و همینطور هم عاشق داستان بیژن و منیژه ام .میدونید بیژن نوه دختریه رستم بوده.

    اینم قسمتی از زیباترین داستان شاهنامه از نظر من، که عبور سیاوش از آتش  و اثبات بیگناهیه اونه :

    سراسر همه دشت بریان شدند بران چهر خندانش گریان شدند
    سیاوش بیامد به پیش پدر       یکی خود زرین نهاده به سر
    هشیوار و با جامهای سپید       لبی پر ز خنده دلی پرامید
    یکی تازیی بر نشسته سیاه       همی خاک نعلش برآمد به ماه
    پراگنده کافور بر خویشتن       چنان چون بود رسم و ساز کفن
    بدانگه که شد پیش کاووس باز       فرود آمد از باره بردش نماز
    رخ شاه کاووس پر شرم دید       سخن گفتنش با پسر نرم دید
    سیاوش بدو گفت انده مدار       کزین سان بود گردش روزگار
    سر پر ز شرم و بهایی مراست       اگر بیگناهم رهایی مراست
    ور ایدونک زین کار هستم گناه       جهان آفرینم ندارد نگاه
    به نیروی یزدان نیکی دهش       کزین کوه آتش نیابم تپش
    خروشی برآمد ز دشت و ز شهر       غم آمد جهان را ازان کار بهر
    چو از دشت سودابه آوا شنید       برآمد به ایوان و آتش بدید
    همی خواست کاو را بد آید بروی       همی بود جوشان پر از گفت و گوی
    جهانی نهاده به کاووس چشم       زبان پر ز دشنام و دل پر ز خشم
    سیاوش سیه را به تندی بتاخت       نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
    ز هر سو زبانه همی برکشید       کسی خود و اسپ سیاوش ندید
    یکی دشت با دیدگان پر ز خون       که تا او کی آید ز آتش برون
    چو او را بدیدند برخاست غو       که آمد ز آتش برون شاه نو
    اگر آب بودی مگر تر شدی       ز تری همه جامه بی​بر شدی
    چنان آمد اسپ و قبای سوار       که گفتی سمن داشت اندر کنار
    چو بخشایش پاک یزدان بود       دم آتش و آب یکسان بود
    چو از کوه آتش به هامون گذشت       خروشیدن آمد ز شهر و ز دشت
    سواران لشکر برانگیختند       همه دشت پیشش درم ریختند
    یکی شادمانی بد اندر جهان       میان کهان و میان مهان
    همی داد مژده یکی را دگر       که بخشود بر بیگنه دادگر
         
       
         

     

    ...

    بدم میاد از منچستر

    بدم میاد از رونیییییییییییی

    بدم میاد از فرگوسن        

    اه اه اه

    الهی له شی رونی          

    زورو

    سلااااااااااااااااااااااااااااام به دوستان عزیز

    خوبید؟

     وااااااااااای چقدر بوی بهار میاد نه؟!!!!!!!!

    من عاشق اسفند و شوق انتظار فروردینم  همه چیز این آخر سال قشنگ تر میشه نه؟  

    همه یه جوری برای عوض کردن و تازه کردن یه چیزی دارن تلاش می کنن .آخی خیلی دوست دارم وایسمو این تکاپو رو تماشا کنم

    یادته مسیلی جون اون روزا که می رفتیم کارآموزی میدون ولیعصر؟

     من همیشه عادت داشتم وایستم و مردمی که در حال رفت و آمد وخرید شب عید بودن نگاه کنم .جالبیش به اینه که من خودم اصلا از خرید برای عید خوشم نمیاد و هر سال مامانم از دستم ذله میشه آخرشم خودش میره برام میخره

    خب همون طور که گفته بودم ما امسال یه فرشته عیدی گرفتیم نگاش کنید ،اینم عکس هلیا جونم جیگل نیست؟!!!!!

         

    اینجوریشو نبینینا خیلی فنچولیه  همش ۵/۲ کیلو بود .اینجا ۵-۶ ساعتشه

    راستی بچه ها دستتون درد نکنه برای نظرات زیباتون ولی نمیدونم چرا همه اعتصاب کرده بودید و نظر خصوصی میذاشتید ؟

     

     

    خب میرم سر کار خودم ،و عشق خودم زورو

    (من همیشه از نماد زورو برا خودم استفاده میکنم ،خیلی حال میده )

    کتابی که این دفعه براتون دارم داستان بسیار بسیار آشنا و بسیا بسیار زیبای  "زورو"  قهرمان اسپانیایی ایالت کالیفرنیاست.این کتاب نوشته نویسنده توانای شیلیایی "ایزابل آلنده" است .

    میدونم که همه انواع ورژن های سینمایی و سریالی زورو رو دیدن (خودم عاشق اونی ام که آنتونیو باندراس و کاترین زتا جونز بازی کردن )و کمو بیش با داستان زورو در بزرگسالی آشنا هستن ولی "ایزابل آلنده " داستان زندگی "دن دیگو دلاوگا" رو از زمانی شروع میکنه که پدر و مادر اون همدیگه رو ملاقات می کنن . 

    مادر دیگو دلاوگا زن عجیبی بوده که افسانه ای  عجیب تردر باره زندگی اون وجود داشته :

    زمانی که اون دختر نوزاد بوده یه روز مادرش برای حمام کردن به کنار یه رودی میره و بچه رو تو ساحل اون رود میذاره همون موقع یه گرگی میاد و بچه رو برمیداره و میبره .سرخپوست های قبیله تلاش زیادی برای پیدا کردن نوزاد انجام میدن ولی پیداش نمیکنن تا اینکه یه روز مادر ،بچه اش رو در حالی پیدا میکنه که کثیف و ژولیده بوده و مثل گرگا چهاردست و پا زمین رو بو میکرده .از اون روز به بعد اسم دختر "تویپورنیا" به معنی دختر گرگ میشه و اون رو مثل پسر ها جنگجو بار میارن. 

    بعداز عروسی هم مادر "دیگو" همون آدم عجیب باقی میمونه و هیچوقت نمیتونه مثل شوهرش اروپایی رفتار کنه  خب بگذریم .

    در زمان تولد دیگو دلاوگا یکی از خدمتکارای سرخ پوست خونه هم پسری به دنیا میاره که "برنادو" نامگذاری میشه و این دوتا پسر در کنار هم مثل دوتا برادر بزرگ میشن و دور از چشم آلخاندرو توسط مادر بزرگ سرخپوست دیگو آموزش میبینن .البته همونطور که میتونید برناردو نمیتونسته صحبت کنه ولی از اولش اینطوری نبود ودر اثر یک فاجعه  این اتفاق براش می افته و تا سالها بعد از اون واقعه سکوت می کنه.

                                   

    طبق رسم و رسومات اون زمان وقتی دیگو به سن ۱۶ سالگی میرسه اون رو همراه برناردو به اسپانیا و پیش یکی از نزدیکانشون می فرستند و در اینجاست که "دیگو " وارد انجمن های سری و زیر زمینی سیاسی میشه و شمشیرزنی رو بصورت ماهرانه یاد میگیره و "زورو" افسانه ای متولد میشه

    دیگو در اسپانیا عاشق میشه ، با بی عدالتی ها مواجه میشه و طعم استعمار فرانسه رو میچشه .و بعد از اینکه طی ماجراهایی اون دوست خانوادگیشون اعدام میشه .همراه با دو دختر اون به کالیفرنیا بر میگرده و تبدیل به قهرمان بومیان آمریکا در مقابل مهاجران اروپایی میشه

    این کتاب از قبل از به دنیا اومدن دیگو شروع میشه و تا ۴۵ سالگی زورو ادامه داره و داستان از زبان ایزابل دختر کوچیک خانواده ای که دیگو در مادرید پیششون اقامت کرده گفته میشه 

     البته داستان به این سادگی ها و کوتاهی که من گفتم نیست و در هر مرحله از زندگی دیگو دلاوگا اتفاقات بسیار مهیجو جالبی می افته که روند داستان رو تکمیل میکنه.

    پس این کتاب رو از دست ندید .


    نویسنده : ایزابل آلنده

    مترجممحمد علی مهمان نوازان

    نشر: مروارید

    قطع کتاب :رقعی

    وزن:۹۰۰ گرم

    قیمت:۵۵۰۰ تومان

     

     

    پرنده خارزار

    سلااااااااااااااااااااااااااااااااام

    چه خبرا؟!!!!! خوبید؟ هولی مبارک !

    ۱-امروز هلیا به دنیا اومد! وااااااااااای نمیدونید چقدر ناز بود (الان از بیمارستان میام)

    ۲-ببخشید به خاطر اینکه یه هفته بین آپام فاصله افتاد هفته قبل یه عالمه کار داشتم تو دانشگاه و هیچ روزی خونه نبودم .

    ۳- و البته اینترنت هم کاملا مشغول بود چون این ماه یه اختلاف پرداختی بوجود اومدو سرور ما به جای پرداخت مابقی پول بهمون ترافیک اضافی داده بود و ما باید تو این ماه ۱۵ گیگ مصرف میکردیم تا از بین نره حالا تجسم کنید ۶ تا سییزن فرندز رو دانلود کردم و فیلم شاهرخ خان (وااااااااای ستاره من بهتر از این نمیتونست بازی کنه ) و سیزن آخر تودورز و..... از پهنای باندم ۱ کیلو بایتم نمونده بود 

     آخ جون نمیدونید چقدر فرندزو دوست دارم عاشقشونم .شما هم دیدید؟!!!!!!!

            

    بهم بگید شخصیت مورد علاقه اتون کیه ؟!من عاشق راس و ریچل ام(دونفر آخر از سمت چپ) .ولی تو یه تست شخصیتی از این سریال شرکت کردم و شخصیتم مثل چندلر دراومد

    گفتم فرندز یاد مسیلی جونم افتادم که هفته پیش قبول شد و با هم رفتیم ثبت نام

    P.D.H جوووووووووووونم قبولیت مبارک ! امیدوارم موفق باشی و در آینده با هم به یه جایی برسیم

    ۴-یه خبر تووووووووووووووووووووووووووپ : ماده نایابم بالاخره یافته شد

    یکی زحمت کشید و از فرانسه برام فرستاد .خدا هر چی میخواد بهش بده و....که منو از این بدبختی و استرس نجات داد.به همین مناسبت با مرمری و مرجان واستادیم کنار قوطی ماده امونو کلی از این شیئ والا مقام عکس گرفتیم

     

     

    افسانه ای است درباره پرنده ای که تنها یک بار در زندگیش آواز می خواند؛ آوازی زیباتر از هر آوازی که هر مخلوقی روی زمین بخواند. این پرنده لانه خود ترک گفته، به جستجوی درخت خاری می رود و از پای نمی نشیند تا یکی بیابد؛ آنگاه سینه خود را به بلندترین و تیزترین خار فرو می کند و می خواند آوازی را که به قیمت جانش تمام می شود. او می خواند و می میرد، اما جهان به شنیدن آواز او لبخند می زند. افسانه می گوید که خدا به شنیدن آواز او لبخند می زند....

    کتاب ایندفعه "پرنده خارزار" یک رمان عاشقانه کلاسیک و چند قسمتیه که کلا یک خط داستانی رو دنبال میکنه ولی هر قسمت یک شخصیت محوری داره.

    این کتاب رو دوستم سحر بهم معرفی کرد و منو مسیلی هم همون سال رفتیم نمایشگاه و خریدیمش آخی نمیدونید چقدر اون سال بهمون خوش گذشت انقدر کتاب خریده بودیم که از سر سبد خریدمون هی می افتادن بیرون

    خب داشتم میگفتم پرنده خارزار حدود ۵۰-۶۰ سال از زندگی "مگی" شخصیت اصلیش رو پوشش میده و تقریبا در سالهای ابتدایی ۱۹۰۰ شروع میشه. (تاریخی هم نیست )شخصیت اصلی یعنی مگی اول داستان ۵ سالشه و آخر داستان حدودا ۶۰ سال . مگی و خانواده اش اصالتا ایرلندی هستند ولی به دلایلی به استرالیا مهاجرت میکنند و اونجا در کنار عمه ثروتمندشون به کار گله داری مشغول میشن و بعد از مرگ اون عمه خانواده مگی تبدیل به یکی از خانواده های ثروتمند اون حوالی میشن .

    در ابتدای ورودشون به استرالیا کشیشی به اسم رالف برای استقبال از اونها از طرف عمه اشون میاد و اون خیلی جذاب و خوش قیافه بوده خلاصه از همون اول مگی به رالف علاقه مند میشه و همینطور که زمان میگذره این علاقه تبدیل به عشق شدیدی میشه تا وقتی که مگی به سن بلوغ میرسه و رالف احساس خطر میکنه و رالف به مگی توضیح میده که یه کشیش کاتولیکه و واقعیت مرد بودنش رو برای عشق به خدا نادیده گرفته ...ولی.....

    رالف کشیش جاه طلبیه که در دو راهیه بین عشق و وظیفه می مونه و با اینکه عشق رو تجربه میکنه دنبال وظیفه اش به واتیکان میره و تا مرز پاپ شدن پیش میره .

    من از رالف زیاد خوشم نمیاد

    این داستان همونطور که گفتم بخشهای متفاوتی داره که در ادامه یک داستان واحدند ولی در هر بخش یک شخصیت پر رنگ تر از بقیه اس .من تو قسمت مگی یه کم احساس عذاب وجدان میکنم و اصلا از احساسش نسبت به رالف خوشم نمیاد ولی خب داستان جذابه و علاوه بر این احساس بد آدم از داستان لذت میبره .

    قسمت مربوط به "دین"خیلی لطیف و عبرت آموزه  "دین پسر جوونیه که تصمیم میگیره کشیش بشه و زیر نظر رالف آموزش می بینه در این زمان رالف به عنوان کاردینال در واتیکان زندگی میکنه ولی از همه زیباتر قسمت مربوط به "جاستین" هست که من عاشقشم فوق العاده پر انرژی و دوست داشتنیه.جاستین هم دختر جوونیه که بازیگر میشه و برای پیشرفت در کارش به لندن میره اینم بهتون میگم که دین و جاستین خواهر و برادرن ولی بقیه ارتباطاتشونو نمیگم چون داستانم لو میره

    از تمام شخصیت ها هم من عاشق "جاستین " و " راین" یا به قول جاستین "رین" هستم  واین دیالوگو خیلی دوست دارم که یه بار رین به جاستین غر میزنه که چرا به این اسم صداش میکنه و جاستین میگه اگه میدونستی برای ما استرالیایی ها rain(بارون) چه معنایی میده این سوالو نمی پرسیدی

     


    نویسنده : کالین مک کالو

    مترجم :مهدی غبرائی

    نشر: نیلوفر

    تعداد صفحات :۷۶۸

    وزن:۱۴۰۰ گرم

    قیمت :۹۵۰۰ تومان

    قطع "وزیری

     

     

     


                   

     

    اگه دوست دارید از هولی بیشتر بدونید به لینک هولی برید